جدول جو
جدول جو

معنی خان زاده - جستجوی لغت در جدول جو

خان زاده
(دَ / دِ)
پسر خان. ولد خان. پسر آقا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک زاد
تصویر خاک زاد
زاده شده از خاک، برای مثال نشاید بنی آدم خاک زاد / که در سر کند کبر و تندیّ و باد (سعدی - ۱۷۳)، کنایه از لقبی که گوینده برای اظهار فروتنی و تواضع به خود می دهد، خاکسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه زاد
تصویر خانه زاد
خدمتکاری که در خانۀ ارباب خود متولد شده، بومی، کنایه از حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانواده
تصویر خانواده
کوچک ترین واحد اجتماعی که شامل پدر، مادر و فرزندان آن ها است، در علم زیست شناسی تیره، خاندان، دودمان، فامیل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
پسردائی. پسر برادر مادر
لغت نامه دهخدا
خاک نژاد، (آنندراج) :
ببین کاتشین کرمک خاکزاد
جواب از سر روشنائی چه داد،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
قحبه زاده و حرام زاده. (آنندراج). زادۀ زنا و حرام زاده. (ناظم الاطباء) ، زن جلب. (آنندراج). قرمساق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
پهلوان نژاد. بهادرنسب. (فهرست ولف) :
از آنجا سوی قلب توران سپاه
گوان زادگان برگرفتند راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
زادۀ کیان و پادشاه زاده. (ناظم الاطباء). کیان نژاد. از نژاد کیان. که از نسل کیان و شاهان است:
به پیش گو اسفندیار آمدند
کیان زادگان زار و خوار آمدند.
دقیقی.
کیان زاده گفت ای جهاندار شاه
برو کینۀ باب من بازخواه.
دقیقی.
کیان زادگان با جوانان من
که هریک چنانچون دل و جان من.
دقیقی.
بیامد هم آنگاه نستور شیر
نبرده کیان زاده پور زریر.
دقیقی.
کیان زادگان و جوانان خویش
به تابوتها اندر افکند پیش.
دقیقی.
کجا بود از گیتی آزاده ای
خداوند تاج و کیان زاده ای.
فردوسی.
بسی خواستندش کیان زادگان
ز هر کشور آمد فرستادگان.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(وِ دَ / دِ)
گاوی که زاییده است، مجازاً، گنج بی رنج، غنیمت بارده، نان پخته:
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده
ز احداث فسق تو مر این و آن را
زهی نان پخته زهی گاو زاده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(شُ /شَ دَ / دِ)
پسر چوپان. چوپان زاده. از نسل چوپان و شبان. فرزند شبان:
شبان زاده ای را چنان در کنار
بگیری و از کس نیایدت عار.
فردوسی.
یکی تاج با او بد و مهر شاه
شبان زاده را آرزو کرد گاه
که ساسان شبان و شبان زاده بود
نه بابک شبانی بدو داده بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کنیززاده. غیر نژاده و بی اصل. مقابل شاهزاده، نژاده و اصیل:
شاهزاده بوی چو داری مال
داه زاده شوی چو بد شد حال.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
مهترزاده. بزرگ زاده. رئیس زاده. کنایه از پادشاه زاده: و این پسر ازبخاراخدات نیست. جماعتی از لشکر وی گفتند که ما این ملک وی به خدات زادۀ دیگر می دهیم که وی بی شک پادشاه زاده است. (تاریخ بخارا نرشخی ص 47). رجوع به ص 234کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آنچه در خانه و خاندانی بوجود آید. آنچه از بیرون تهیه نشود بلکه اصل و نسبش در خاندانی باشد، بومی. متعلق به یک محل: صدوسی تن طاوس نر وماده آورده بود گفتندی که خانه زادند بزمین داور. (تاریخ بیهقی) ، بنده زاد. چاکرزاد. غلام زاد. اولاد بنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
خانه زادند و بندۀ در شاه
خانه داران خاندان ملوک.
خاقانی.
بی فرزندی که خانه زادی دارد
شک نیست که باشدش بجای فرزند.
(آنندراج).
، قدیمی. (آنندراج) :
فغانی زین نظربازی سیه شد نامه ات تا کی
خیالت بر خط نوخیز و خال خانه زاد افتد.
بابا فغانی (از آنندراج).
- غلام خانه زاد، غلامی که والدینش در خانه ارباب او نیز غلامی کرده اند، غلامی که پدر و اجدادش غلامان پدر و اجداد ارباب او بوده اند.
، لقب گونه ای است که چاپلوسان ضمن عریضه هایی که به بزرگان می نویسند بخود میدهند، چون: ’غلام خانه زاد... بعرض میرساند’
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
حالت خانه زاد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دَ / دِ)
خانواده. (ناظم الاطباء). رجوع به خانواده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت پسر خان بودن. ولد خان بودن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نام ناحیتی است واقع بین شوشتر و شیراز. شرف الدین علی یزدی در ظفرنامه آرد: امیرتیمور در سال 795 هجری قمری از شوشتر به عزم شیراز حرکت کرد پس از گذشت از آب دودانگه به خان کنده آمد و از آنجا به رامهرمز رفت. (از تاریخ عصر حافظ چ دکتر غنی ج 1 ص 437)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پسرخالو. دائی زاده. پسردایی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ دَ / دِ)
پسرخاله. دختر خاله. خاله زا (به اصطلاح اهل گیلان) : فرعون تو را میخواهد به بدل قبطی بکشدو آنمرد خاله زادۀ فرعون بود. (قصص الانبیاء ص 92).
- امثال:
خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
نام محلی است به اسلامبول که اغلب تجارایرانی در آنجا مسکن دارند. (از پاورقی ص 321 تاریخ ادبیات پروفسور ادوارد براون ترجمه رشید یاسمی)
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ/ دِ)
فرزندی که از خادم بوجود آید و مجازاً در موقع تواضع و فروتنی استعمال شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ ؟)
عبدالحلیم بن محمد (مولی...). متوفی بسال 1013 هجری قمری او راست: تعلیقه ای بر اشباه و نظائر ابن نجم و نیز شرحی بر هدایه فی الفروع تألیف برهان الدین علی بن ابی بکر المرغینانی الحنفی. (کشف الظنون). و رجوع به عبدالحلیم اخی زاده شود
یحیی بن عبدالحلیم. متوفی بسال 1020 هجری قمری او راست: رسالۀ بحریه
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
دختر آق صوفی سوین بیک است. سوین بیک با یوسف صوفی و حسین صوفی برادر بود و حسین صوفی چون با کیخسرو ختلانی همداستان شد بجنگ امیرتیمور آمد و در کنار آب قاون بین فریقین تلاقی افتاد، حسین فرارکرد و بعد از دو سه روز بعالم دیگر شتافت. پس از مرگ او یوسف صوفی از کردۀ برادر عذر خواست و امیرتیمور عذر او را پذیرفت بشرط آنکه خانزاده دختر سوین بیک را به امیرزاده جهانگیر دهد. یوسف صوفی قبول کرد و خانزاده را بسمرقند فرستاد تا بعقد امیرزاده جهانگیر درآید. (از حبیب السیر ج 3 چ کتاب خانه خیام ص 422)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
خانه تابستانی. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 379) (ناظم الاطباء). رجوع به ’خان غرد’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانواده
تصویر خانواده
خانواده اهل خانه اهل البیت دودمان
فرهنگ لغت هوشیار
فرزند خدمتگزار (نوکر یا کلفت) که در منزل مخدوم (آقا ارباب) متولد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو زاده
تصویر گاو زاده
زاییده گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال زاده
تصویر مال زاده
جا فزاده موله زای، زن جنده
فرهنگ لغت هوشیار
پهلوان نژاد: از آنجا سوی قلب توران سپاه گوان زادگان بر گرفتند راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانواده
تصویر خانواده
((نْ یا نِ دِ))
اهل خانه، اهل البیت، مجموعه افراد دارای پیوند سببی یا نسبی که در زیر یک سقف زندگی می کنند، مجموعه خویشاوندان، خاندان، تیره، خاندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانه زاد
تصویر خانه زاد
فرزند خدمتکار که در خانه ارباب به دنیا آمده باشد
فرهنگ فارسی معین
خانه پرور، غلام زاده، بنده زاده، خانه زاده، محرم، خودی
متضاد: غریبه، بنده، غلام، خدمت کار (دیرین)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعقاب، اهل بیت، تبار، تیره، خاندان، دودمان، سلاله، طایفه، فامیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نمک پرورده، چاکر
فرهنگ گویش مازندرانی