زاده شده از خاک، برای مثال نشاید بنی آدم خاک زاد / که در سر کند کبر و تندیّ و باد (سعدی - ۱۷۳)، کنایه از لقبی که گوینده برای اظهار فروتنی و تواضع به خود می دهد، خاکسار
زاده شده از خاک، برای مِثال نشاید بنی آدم خاک زاد / که در سر کند کبر و تندیّ و باد (سعدی - ۱۷۳)، کنایه از لقبی که گوینده برای اظهار فروتنی و تواضع به خود می دهد، خاکسار
زادۀ کیان و پادشاه زاده. (ناظم الاطباء). کیان نژاد. از نژاد کیان. که از نسل کیان و شاهان است: به پیش گو اسفندیار آمدند کیان زادگان زار و خوار آمدند. دقیقی. کیان زاده گفت ای جهاندار شاه برو کینۀ باب من بازخواه. دقیقی. کیان زادگان با جوانان من که هریک چنانچون دل و جان من. دقیقی. بیامد هم آنگاه نستور شیر نبرده کیان زاده پور زریر. دقیقی. کیان زادگان و جوانان خویش به تابوتها اندر افکند پیش. دقیقی. کجا بود از گیتی آزاده ای خداوند تاج و کیان زاده ای. فردوسی. بسی خواستندش کیان زادگان ز هر کشور آمد فرستادگان. اسدی
زادۀ کیان و پادشاه زاده. (ناظم الاطباء). کیان نژاد. از نژاد کیان. که از نسل کیان و شاهان است: به پیش گو اسفندیار آمدند کیان زادگان زار و خوار آمدند. دقیقی. کیان زاده گفت ای جهاندار شاه برو کینۀ باب من بازخواه. دقیقی. کیان زادگان با جوانان من که هریک چنانچون دل و جان من. دقیقی. بیامد هم آنگاه نستور شیر نَبَرده کیان زاده پور زریر. دقیقی. کیان زادگان و جوانان خویش به تابوتها اندر افکند پیش. دقیقی. کجا بود از گیتی آزاده ای خداوند تاج و کیان زاده ای. فردوسی. بسی خواستندش کیان زادگان ز هر کشور آمد فرستادگان. اسدی
گاوی که زاییده است، مجازاً، گنج بی رنج، غنیمت بارده، نان پخته: در دخل هر شحنه و محتسب را گشاده ست تا هست ازارت گشاده ز احداث فسق تو مر این و آن را زهی نان پخته زهی گاو زاده. سوزنی
گاوی که زاییده است، مجازاً، گنج بی رنج، غنیمت بارده، نان پخته: در دخل هر شحنه و محتسب را گشاده ست تا هست ازارت گشاده ز احداث فسق تو مر این و آن را زهی نان پخته زهی گاو زاده. سوزنی
پسر چوپان. چوپان زاده. از نسل چوپان و شبان. فرزند شبان: شبان زاده ای را چنان در کنار بگیری و از کس نیایدت عار. فردوسی. یکی تاج با او بد و مهر شاه شبان زاده را آرزو کرد گاه که ساسان شبان و شبان زاده بود نه بابک شبانی بدو داده بود. فردوسی
پسر چوپان. چوپان زاده. از نسل چوپان و شبان. فرزند شبان: شبان زاده ای را چنان در کنار بگیری و از کس نیایدت عار. فردوسی. یکی تاج با او بد و مهر شاه شبان زاده را آرزو کرد گاه که ساسان شبان و شبان زاده بود نه بابک شبانی بدو داده بود. فردوسی
مهترزاده. بزرگ زاده. رئیس زاده. کنایه از پادشاه زاده: و این پسر ازبخاراخدات نیست. جماعتی از لشکر وی گفتند که ما این ملک وی به خدات زادۀ دیگر می دهیم که وی بی شک پادشاه زاده است. (تاریخ بخارا نرشخی ص 47). رجوع به ص 234کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی شود
مهترزاده. بزرگ زاده. رئیس زاده. کنایه از پادشاه زاده: و این پسر ازبخاراخدات نیست. جماعتی از لشکر وی گفتند که ما این ملک وی به خدات زادۀ دیگر می دهیم که وی بی شک پادشاه زاده است. (تاریخ بخارا نرشخی ص 47). رجوع به ص 234کتاب احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی شود
آنچه در خانه و خاندانی بوجود آید. آنچه از بیرون تهیه نشود بلکه اصل و نسبش در خاندانی باشد، بومی. متعلق به یک محل: صدوسی تن طاوس نر وماده آورده بود گفتندی که خانه زادند بزمین داور. (تاریخ بیهقی) ، بنده زاد. چاکرزاد. غلام زاد. اولاد بنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : خانه زادند و بندۀ در شاه خانه داران خاندان ملوک. خاقانی. بی فرزندی که خانه زادی دارد شک نیست که باشدش بجای فرزند. (آنندراج). ، قدیمی. (آنندراج) : فغانی زین نظربازی سیه شد نامه ات تا کی خیالت بر خط نوخیز و خال خانه زاد افتد. بابا فغانی (از آنندراج). - غلام خانه زاد، غلامی که والدینش در خانه ارباب او نیز غلامی کرده اند، غلامی که پدر و اجدادش غلامان پدر و اجداد ارباب او بوده اند. ، لقب گونه ای است که چاپلوسان ضمن عریضه هایی که به بزرگان می نویسند بخود میدهند، چون: ’غلام خانه زاد... بعرض میرساند’
آنچه در خانه و خاندانی بوجود آید. آنچه از بیرون تهیه نشود بلکه اصل و نسبش در خاندانی باشد، بومی. متعلق به یک محل: صدوسی تن طاوس نر وماده آورده بود گفتندی که خانه زادند بزمین داور. (تاریخ بیهقی) ، بنده زاد. چاکرزاد. غلام زاد. اولاد بنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : خانه زادند و بندۀ در شاه خانه داران خاندان ملوک. خاقانی. بی فرزندی که خانه زادی دارد شک نیست که باشدش بجای فرزند. (آنندراج). ، قدیمی. (آنندراج) : فغانی زین نظربازی سیه شد نامه ات تا کی خیالت بر خط نوخیز و خال خانه زاد افتد. بابا فغانی (از آنندراج). - غلام خانه زاد، غلامی که والدینش در خانه ارباب او نیز غلامی کرده اند، غلامی که پدر و اجدادش غلامان پدر و اجداد ارباب او بوده اند. ، لقب گونه ای است که چاپلوسان ضمن عریضه هایی که به بزرگان می نویسند بخود میدهند، چون: ’غلام خانه زاد... بعرض میرساند’
نام ناحیتی است واقع بین شوشتر و شیراز. شرف الدین علی یزدی در ظفرنامه آرد: امیرتیمور در سال 795 هجری قمری از شوشتر به عزم شیراز حرکت کرد پس از گذشت از آب دودانگه به خان کنده آمد و از آنجا به رامهرمز رفت. (از تاریخ عصر حافظ چ دکتر غنی ج 1 ص 437)
نام ناحیتی است واقع بین شوشتر و شیراز. شرف الدین علی یزدی در ظفرنامه آرد: امیرتیمور در سال 795 هجری قمری از شوشتر به عزم شیراز حرکت کرد پس از گذشت از آب دودانگه به خان کنده آمد و از آنجا به رامهرمز رفت. (از تاریخ عصر حافظ چ دکتر غنی ج 1 ص 437)
پسرخاله. دختر خاله. خاله زا (به اصطلاح اهل گیلان) : فرعون تو را میخواهد به بدل قبطی بکشدو آنمرد خاله زادۀ فرعون بود. (قصص الانبیاء ص 92). - امثال: خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده
پسرخاله. دختر خاله. خاله زا (به اصطلاح اهل گیلان) : فرعون تو را میخواهد به بدل قبطی بکشدو آنمرد خاله زادۀ فرعون بود. (قصص الانبیاء ص 92). - امثال: خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده
عبدالحلیم بن محمد (مولی...). متوفی بسال 1013 هجری قمری او راست: تعلیقه ای بر اشباه و نظائر ابن نجم و نیز شرحی بر هدایه فی الفروع تألیف برهان الدین علی بن ابی بکر المرغینانی الحنفی. (کشف الظنون). و رجوع به عبدالحلیم اخی زاده شود یحیی بن عبدالحلیم. متوفی بسال 1020 هجری قمری او راست: رسالۀ بحریه
عبدالحلیم بن محمد (مولی...). متوفی بسال 1013 هجری قمری او راست: تعلیقه ای بر اشباه و نظائر ابن نجم و نیز شرحی بر هدایه فی الفروع تألیف برهان الدین علی بن ابی بکر المرغینانی الحنفی. (کشف الظنون). و رجوع به عبدالحلیم اخی زاده شود یحیی بن عبدالحلیم. متوفی بسال 1020 هجری قمری او راست: رسالۀ بحریه
دختر آق صوفی سوین بیک است. سوین بیک با یوسف صوفی و حسین صوفی برادر بود و حسین صوفی چون با کیخسرو ختلانی همداستان شد بجنگ امیرتیمور آمد و در کنار آب قاون بین فریقین تلاقی افتاد، حسین فرارکرد و بعد از دو سه روز بعالم دیگر شتافت. پس از مرگ او یوسف صوفی از کردۀ برادر عذر خواست و امیرتیمور عذر او را پذیرفت بشرط آنکه خانزاده دختر سوین بیک را به امیرزاده جهانگیر دهد. یوسف صوفی قبول کرد و خانزاده را بسمرقند فرستاد تا بعقد امیرزاده جهانگیر درآید. (از حبیب السیر ج 3 چ کتاب خانه خیام ص 422)
دختر آق صوفی سوین بیک است. سوین بیک با یوسف صوفی و حسین صوفی برادر بود و حسین صوفی چون با کیخسرو ختلانی همداستان شد بجنگ امیرتیمور آمد و در کنار آب قاون بین فریقین تلاقی افتاد، حسین فرارکرد و بعد از دو سه روز بعالم دیگر شتافت. پس از مرگ او یوسف صوفی از کردۀ برادر عذر خواست و امیرتیمور عذر او را پذیرفت بشرط آنکه خانزاده دختر سوین بیک را به امیرزاده جهانگیر دهد. یوسف صوفی قبول کرد و خانزاده را بسمرقند فرستاد تا بعقد امیرزاده جهانگیر درآید. (از حبیب السیر ج 3 چ کتاب خانه خیام ص 422)